بنفشه(پست سی و نهم)
دست نوشته های ناخوانا
رمانهای این وبلاگ، حاصل دیده ها و شنیده های من است.
درباره وبلاگ


سلام من یک روانشناس هستم و سعی می کنم اتفاقات واقعی افرادی که با اونها برخورد داشتم، به صورت رمان بنویسم. امیدوارم از خوندن رمانهای من لذت ببرین.

پيوندها
ردیاب خودرو









خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 338
بازدید کل : 339579
تعداد مطالب : 132
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
mahtabi22

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, :: 1:28 :: نويسنده : mahtabi22

سیاوش رو به روی خانم شفیقی ایستاده بود و به صحبتهایش گوش می داد:

-آقای صباغ، من از پدر و مادر این بچه تعجب می کنم، چند ماه از مدرسه می گذره، اما یک بار هم نیومدن مدرسه سر بزنن، ببینن اوضاع بچه شون چه جوریه. الانم که دایی بچه اومده مدرسه، آخه این درسته؟

-حق با شماست، اما اونا هم گرفتارن.

-آقا گرفتاری برای همه ی ما هست، بچه مهمتره یا گرفتاری؟

بنفشه پشت سیاوش پناه گرفته بود و با انگشتان دستش بازی می کرد. همه ی کمبودهای بنفشه با بی رحمی به رخش کشیده می شد.

با بی رحمی....

سیاوش با ناراحتی پای چپش را تکان می داد.

خانم شفیقی ادامه داد: این بچه فقط بلده دردسر درست کنه، من تا حالا یه همچین بچه ای ندیده بودم، از اول سال تا الان فقط خرابکاری ازش دیدم، آخرین خرابکاریشم مربوط به خالی کردن کیف همکلاسیش، تو سطل آشغال بود، شما جای من باشی چی کار می کنین؟

سیاوش لبهایش را روی هم فشار داد.

خانم شفیقی برگه ای به سمت سیاوش گرفت:

-این برگه ی امتحانیشه، ببینید، همش تقلب کرده، حتی اسم و شماره ی شکلها رو هم، جا ننداخته، ملاحظه کنید

سیاوش برگه ی امتحانی را در دست گرفت و به خط بچه گانه ی بنفشه چشم دوخت.

خانم مدیر راست می گفت. در جواب سه، چهار سوال، شماره شکلها را هم در جواب آورده بود. سیاوش نزدیک بود قهقهه بزند. دخترک بازیگوش، تقلب کردن هم بلد نبود.

یادش باشد تقلب کردن را به او یاد بدهد،

یادش باشد...

صدای خانم شفیقی بلند شد: آقا تکلیف منو با این بچه معلوم کنین، من چی کار کنم؟ این کی می خواد درست رفتار کنه؟ من دیگه از دستش خسته شدم

سیاوش اخم کرد. رو به بنفشه کرد و گفت:

-عم...دایی برو بیرون

بنفشه چشمانش پر از سوال شد.

-برو بیرون بنفشه جون، برو من با خانم مدیرتون می خوام تنهایی صحبت کنم

بنفشه با تردید به مدیر مدرسه نگاه کرد. خانم مدیر به بنفشه اشاره زد که از اطاق خارج شود. بنفشه با بی میلی از اطاق بیرون آمد.

سیاوش می خواست چه بگوید که دوست نداشت بنفشه چیزی از آن بفهمد؟

بنفشه که از اطاق خارج شد سیاوش رو به مدیر مدرسه کرد:

-خانم شفیقی من بچه ندارم، اما اینو می دونم که بچه ها تو این سن حساس هستن. شما تا حالا از خودتون پرسیدین این بچه چرا به قول شما دردسر درست می کنه؟ همینطوری فقط می گین این خرابکاره، این درست نمیشه، این دردسر درست می کنه؟

-منظورتون چیه؟

-خانم من پنج دقیقه اینجا واستاده بودم، شما فقط از بدی های این بچه اونم جلوی روی خودش گفتین، اولا که باید تو خلوت به خودم می گفتین، دوما مادر این بچه مریضه، بیمارستان بستریه،

در اینجا سیاوش در ذهنش به سایان بد و بیراه گفت،

مجبور بود به خاطر بنفشه دروغ بگوید،

مجبور بود....

-پدرش هم با مادرش سرگردونه، برای همین هیچ کدوم نتونستن بیان به وضعیت بچه رسیدگی کنن، بعدشم خانم، همچین می گین مثه این بچه رو ندیدین که انگار این بچه چی کار کرده

شفیقی از حرفهای سیاوش بدش آمد:

-یعنی می فرمایید کاری نکرده؟

-خانم من نمی گم کار خوبی  کرده، اما نه اونقدر که اینجوری زیادش می کنین، یه شیطنت بچه گانه بوده که باید از همکلاسیش عذر خواهی کنه، شما متوجه ی عرض من نشدین که گفتم مادر این بچه مشکل روحی داره؟

خانم شفیقی سکوت کرد.

سیاوش پر و بال گرفت:

-شما مگه تو مدرسه مشاور ندارین؟ یه بار این بچه رو کشوندین کنار ببینین دردش چیه؟ اصلا کنجکاو نشدین که چرا والدینش نمیان مدرسه؟ بعدشم خانم، تو همین مدرسه ی شما، دخترایی هستن که با پسر خلوت می کنن، بعد شما می گی من تا حالا یه همچین بچه ای ندیدم؟ این دیگه ازون حرفاست

منظورسیاوش، نیوشا بود،

-کی می گه؟ کی می گه ازین دخترا داریم؟بچه های مدرسه ی من خیلی نجیبن

-خانم، پس این متلکهایی که تو همین دو سه دقیقه، تو حیاط بار من شد، از طرف معلمهاتون بود؟

شفیقی نزدیک بود سکته کند. این مرد جوان دیگر که بود. چه صریح به همه چیز اشاره می کرد.

-آقا می فرمایید ما چیزی به این بچه نگیم؟ اونم هر کاری خواست بکنه؟

-نخیر خانم، من می گم تنبیه اش این باشه که از دوستش عذر خواهی کنه، اما شما هم اینقدر این بچه رو تحقیر نکنین، اگه این بچه مادرش بالا سرش بود، اوضاعش از این خیلی بهتر بود، شما که خودتون بچه دارین. ندارین؟

شفیقی سر تکان داد و دیگر چیزی نگفت.

حرف حساب که جواب نداشت،

جواب داشت؟

سیاوش کلام آخر را گفت:

-من از این به بعد حواسمو جمع می کنم، تا این بچه رفتاراشو بهتر کنه، سعی می کنم ماهیانه یا حتی دو هفته یکبار بیام مدرسه واسه بررسی وضعیتش، خوبه؟

خانم شفیقی هم فنا شد،

خانم شفیقی هم....

.......

سیاوش که از دفتر بیرون آمد، بنفشه هنوز پشت در ایستاده بود. با دیدن بنفشه لبخند زد:

-هنوز اینجایی که، برو سر کلاست

-سیاوش چی شد؟

-چیزی نشد، همه چی حل شد

-یعنی چی؟

-یعنی شما باید بری از اون دوستت، شهنامی، معذرت خواهی کنی

-چی؟ من؟ عمرا نمیرم

-چرا دختر خوب، تو باید بری همین کارو بکنی، مگه نمی خوای مشکلت حل بشه؟

بنفشه سکوت کرد.

-برو نشون بده که جرات داری عذر خواهی کنی، معذرت خواهی که بد نیست، یادته منم ازت معذرت خواهی کردم؟

بنفشه سرش را تکان داد.

-اگه بد بود که من این کارو نمی کردم

بنفشه در فکر فرو رفت.

سیاوش دستش را روی سر بنفشه گذاشت:

-برو دختر خوب، برو عذر خواهی کن، مطمئن باش همه از این کارت خوشحال میشن

بنفشه دیگر ادامه ی صحبتهای سیاوش را نمیشنید. سیاوش دستش روی سر بنفشه بود. بنفشه می لرزید. بنفشه نمی دانست با هجوم این همه خوشبختی چه کند.

صدای سیاوش به گوش رسید:

-برو دختر خوب، برو عذر خواهی کن. سعی کن با همه دوست باشی، این کارو می کنی؟

این کار را می کند؟

سیاوش، تازه می پرسی بنفشه این کار را می کند؟

سیاوش، اگر بگویی بنفشه بمیر، بنفشه همین حالا میمیرد،

همین حالا....

چه کردی با دل این دختر سیاوش،

چه کردی...

بنفشه اشک ته چشمانش نی نی می زد.

اشکی از سر شوق،

از شوق نوازش شدن،

از شوق نوازش کسی که بنفشه کم کم به او، حسی پیدا می کرد.

صدای سیاوش دوباره به گوش بنفشه رسید:

-بنفشه، این کارو می کنی؟

بنفشه پلک زد تا اشکهایش مجال ریزش پیدا نکنند.

مگر می شد سیاوش دست نوازش بر سرش بکشد و او قبول نکند؟

مگر می شد؟

مگر می شد حرف سیاوش را گوش ندهد؟

مگر می شد؟

حرف سیاوش، حکم نهایی بود

حکم نهایی....

کاش تا آخر عمر سیاوش نوازشش می کرد،

تا آخر عمر...

بنفشه دهان باز کرد:

-باشه، ازش معذرت خواهی می کنم

سیاوش دستش را روی گونه ی بنفشه گذاشت و با دو انگشت آنرا کشید:

-آفرین به تو دختر خوب، آفرین گنجو، می دونم منم دماغ درازم

بنفشه لبخند زد.

تو دیگر دماغ دراز نیستی سیاوش،

تو سیاوش عزیز منی،

سیاوش عزیز من....

.............



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: